سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که ما اهل بیت را دوست بدارد و محبّتما در دلش تحقّق یابد، چشمه های حکمت بر زبانش جاریمی شود. [امام صادق علیه السلام]
دل مجنون

غزل الوده،            

             به شعرم،   

                          به سرود

 

                                    درمانده خیره مانده ام

        و چرا سایه وار زندگی میکنیم

گل بی خاک،

        هر چه باشد گل نیست

           و چرا این باور هنوز در ما تداعی نشده است .

نمیدانم !

    شنیده ام بالاتر ها.

           سر از تن می زدایند.

                                 جاری بودن    

 وصف نتوانم

           در خویش تا کی

                                   تا خویش تا می

شاعر: با اجازتون خودم

 


کلمات کلیدی: شعر


نوشته شده توسط محمد حسین ساکت 85/2/19:: 12:14 صبح     |     () نظر

قبل ازعیسی(ع)، قبل از محمد (ص)،قبل از علی(ع) آموزشگری امد که صلح را ،هو را، عدل را ، نه فقط در حرف ،که در عمل ودر محراب عشق ، با شهادت خویش به معشوق پیوست

قبل از همه اینان . کسی آمد که عملش ، دانشی بود که بی دانشی همگان را می آموخت و خود قبل ار همه ، هم در کلام و هم در عمل ندا میداد" می دانم که نمیدانم" شما یان نیز باید همین را بدانید تا که دانستن حقیقی که نایاب شده است ،یاب شود

سال 468 یا469 یا470 ق .م در آتن در محله آلو پس از قبیله الطیلیدیه ازمردی به نام سوفرونیکس که شغلش حجاری ، مجسمه سازی و پیکر تراشی بود وزنی به نام فاینورت از خانواده ای متوسط که گفته میشد ماما بوده است در روز تولد ارتیمس (خدای یونان قدیم) سقراط متولد شد . به قولی زندگی سقراط را باید از افلاطون که شاگرد سقراط بوده و زندگی سقراط معمولی ، شهروند اتنی را از گزنوفون دانست و اشارات صرف فلسفی را از زبان ارسطو (شاگرد افلاطون) شنید. گزنوفون در کتابی به نام خاطرات سقراطی در دفاع ازسقراط برمی آید . دیگرانی مثل برتراند راسل ،هگل . ویلهلم نیچه،کیرکه گارد ،گوتفرید مارتین ،کنفوسیوس و رازی در مورد سقراط نظر ها داده اند . سقراط پس از دوران کودکی به حجاری می پردازد و در این کار زبردست میشود. روح بزرگ سقراط تنها به تراشیدن سنگها و ساختن مجسمه ها قانع نبود . می خواست مجسمه ها روح یابند ،به چهره های ریائی حمله ور شوند . دنیای سقراط با دنیای بیرون کاملا در تضاد بود . او می خواست آزادی در خویش و دیگران ایجاد کند . او میدانست که خدایان ساخته اذهان به اصطلاح اندیشمندان ضد انسانها و اهریمن صفت است و برای سلطه گری و برده داری،وحشت و بارکشی و استبداد و استثمار و از همه بدتر استحمارمردم می باشد . گفته میشود که سقراط را یکی از افراد یا برخی اولین کسی میدانند که نظریه بقائ روح ،قبل و بعد از جسم را قبول داشته و معتقد بوده است. از همه مهمتر ، در ان زمان ، با وجود تعداد خدایان ، در اذهان حتی بزرگان ، سقراط کسی بود که به خدای واحد اعتقاد داشت.خوب.حالا میشود ان زمان را با قرن حاضر مقایسه کرد . سقراط2500 سال پیش روش استقرایی را به کار برد که هنوز در نگرش های گونه گون ، در مظاهر فرهنگ و تمدن بشری از اهم است . او با استنتاج سر و کار داشت ، که درآن زمان گامی فراتراز زمان بود . سقراط می گوید :"دیگران نمیدانند که نمیدانند، اما من می دانم که نمیدانم". انچه مهم می نماید آن است که افلاطون و فلسفه اش، ارسطو و فلسفه اش که هماره مورد توجه بوده و هست ، شاگردان مستقیم و غیر مستقیم سقراط بوده اند . شروع فلسفه از نظری با سقراط بوده است . افلاطون میگوید:"......سپاس خدا را که........ در عصر سقراط چشم به دنیا گشودم.

جرج جرداق میگوید :"در میان فرزندان آدم و حوا ، در تاریخ بشریت هیچکس مانند علی(ع)و سقراط (مقایسه یک مسیحی) در راه حق گام برنداشته اند ، از یک اجتماع نوین و نیازمندیهای تازه ای بودند که اصول فرسوده ای را در هم ریختند و بنیادی نو در انداختند .... در برابر اشرافیت و سرمایه پرستی و ظلم و قدرت های فاسد مقاومت و مبارزه کردند، هر یک بر انسانیت میراثی گرانبها به شمار میروند"

:برخی مفاهیم از نظر سقراط

خدا: ما خداوند یکتا را بر اثر پرستش اثار وی (مقصود ارباب انواع) فراموش نمیکنیم که تمامی این ارباب انواع صوری از یکتا و حروفی از نام یزدانند ،که بر صفحه طبیعت نقش شده اند . پرتوی از ذات بی همتا یند. این وجود لایزال با ابدیت و ازلیت همزمان و چون عالم لایتناهی بزرگ و چون ذات وعین وحدت تنهاست

عیسی:گوید بر اثر ازدواجی برتراز توصیف این حقیقت به ظهور نزدیک است.یک،دو،سه،چهار قرن دیگر در انتظار بمانید و انوار الهیش را که در بیابانها بر میخیزد . با پرتو لایزالش عالم را منور خواهد ساخت

روح:پس از مرگ به گفته سقراط روح می ماندو ان نوری مجهول نیست که از چراغ و ماده در این دنیای پست به وجود اید .بلکه جاودانی و دیر پاییست

عشق:سقراط عشق را رابطه موجودات فانی با خدا میداند . به همین جهت است که گویند جام شوکران را با عشق و ذره ذره می نوشید ،که گویی آب کوثری حیات بخش است .عشق حقیقی از نظر سقراط عشقی است متین و حکیمانه که موضوع ان نظم و زیباییست و نباید گذاشت جنون یا هر نوع افراط در این عشق حقیقی راه یابد

عقل:گوید کار عقل صلاح اندیشی است در امر زندگی که بسیاری از جمله انسانهای مستبد ،از نعمت آن محرومند

سیاست: او سیاست را هنرشاهانه میدانست که والاترین هنرهاست و لازمه اش عدل است

موسیقی:گوید موسیقی تا آن جا که محرم غیرت و شجاعت و سلامت نفس و آرامش روح است ،خوب است. او موسیقی را وسیله پرورش میداند. به مانند ورزش می پندارد

شهوات و آرزو:او گوید. آرزو و یا شهوات وسیله طلب نیازمندیهای بدن است،که باید با دو جز دیگر نفس ،یعنی عقل و غیرت در اعتدال باشد ،که در غیر این صورت یا به افراط و یا به تفریط کار را مختل کند

و در نهایت تعبیرش را از مرگ

مرگ:سقراط مرگ را رفتن در عالم نور میداندو به هیچ وجه نه ترس و نه هراس دارد.همانند قوی ای که هنگام مرگ،خوشترین اواز را میخواند،شاد است؛مرگ را خواب نمیداند، بلکه بیداری میداند. گوید مرگ .فنای محض نیست بلکه عبارت است از تبدل لباس روح. میگفت به جای گریه باید شاد باشید و عطر افشانی کنید


کلمات کلیدی: دکتر شریعتی


نوشته شده توسط محمد حسین ساکت 85/2/3:: 5:37 عصر     |     () نظر

کاش می شد عشق را تفسیر کرد .............خواب چشمان تو را تعبیر کرد

کاش می شد همچو گلها شاد بود.............. سادگی را با تو عالم گیر کرد

کاش می شد در حریم سینه ها ...............عشق را با وسعتش تکثیر کرد

                                                                                                                                           شاعر:نمیدانم


کلمات کلیدی: شعر


نوشته شده توسط محمد حسین ساکت 85/1/31:: 1:26 عصر     |     () نظر

دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من..................... به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من

اگر درها به رو بسته شد دل مکن ازما...................... در این خانه دق الباب کن وا کردنش با من

بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش............. بیاور قطره ای اخلاص دریا کردنش با من

به ما گوحاجت خود را اجابت میکنیم اری................. طلب کن انچه میخواهی مهیا کردنش با من

اگر گم کرده ای جانا کلید استجابت را.........................بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من

بیا قبل ازوقوع مرگ روشن کن حسابت را................... بیاورنیک و بد را جمع ومنها کردنش بامن

به قران ایه رحمت فراوان است ای انسان....................... بخوان ان ایه ها را ،معنا کردنش با من

اگرعمری گنه کردی مشونومید از رحمت....................تو متن توبه را بنویس ،امضا کردنش با من

 

                                                                                                                     متاسفانه  نمیدونم شاعر این شعر کیه


کلمات کلیدی: شعر


نوشته شده توسط محمد حسین ساکت 85/1/31:: 1:10 عصر     |     () نظر

 

باز روید به زمین لاله رنگین مراد

من نگویم که بهاری که گذشت اید باز

روزگاری که به سر امده اغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد

شاد بودن هنر است

شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلک بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم

بی غمی درد بزرگی است که دور از ما باد

شاعر: سرکار خانم ژاله اصفهانی


کلمات کلیدی: شعر


نوشته شده توسط محمد حسین ساکت 85/1/29:: 12:30 عصر     |     () نظر

به نام بخشنده بزرگ  

     داور برحق

به نام خداوند ایثار و انصاف  

 

 خارم مگرازخواری        خوارم تو مپنداری                    

دانم که مرا با گل        یکجا تو نگه داری

 

گل را تو به ان گویی    کز عشق معطر شد

ان گل که فقط گل بود    در حادثه پرپر شد

 

 

سودای تو را دارم    من از دل و از جانم

گفتند که پیدا شو      دیدند که پنهانم

 

گفتند که پیدا کن     خود را و تورا با هم

گفتم که پیدا هست     در هر نفس ادم

 

پیداست ومن پنهان     من در تن و او درجان                       یک ان نظری کردم      در خود گذری کردم

 

دیدم که نه در دوری      نزدیک تر از نوری

در راه عبور از تو      من این همه دور از تو

 

یک عمر نیندیشم                                                   هیهات تو در پیشم                                                 چشم است که بینا نیست                                             در عشق که اینها نیست

                           خواننده:اقای سیاوش قمیشی                  

 

 

 

 


کلمات کلیدی: شعر


نوشته شده توسط محمد حسین ساکت 85/1/29:: 12:23 عصر     |     () نظر

انگاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو.

و او پاسخ داد:شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست.

چاهی که خنده های شما زا ان بر میاید ، چه بسیار که با اشکهای شما پر می شود

و ایا جز این چه میتوان بود؟

هر چه اندوه درون شما بیشتر بکاود،

جای شادی در وجود شما بیشتر میشود

مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره کوزه گر سوخته است؟

مگر ان نی که روح شما را تسکین میدهد، همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟

هرگاه شادی می کیند، به رفای دل خود بنگرید تا بنگرید که سرچشمه شادی بجز سر چشمه اندوه نیست

و نیز هرگاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید،

تا ببینید که به راستی گریه شما از برای ان چیزی نیست که مایه شادی شما بوده است

پاره از شما می گویید (( شادی برتر از اندوه است )) و پاره ای می گوید ((نه،اندوه برتر است))

اما من به شما می گویم که این دو از هم جدا نیستند.

این دو با هم می ایند، و هر گاه با یکی از ان ها بر سر سفره می نشینید، به یاد داشته باشید که:

ان دیگری در بستر شما خفته است

به راستی شما همچون ترازویی میان اندوه و شادی خود اویخته اید.

فقط هنگامی که خالی هستید در یک ترازو ارام می مانید.

هر گاه که خزانه دار شما را بر می دارد تا زر و سیم خود را اندازه بگیرد،

شادی و اندوه شما ناگزیر زیر و زبر می شود


کلمات کلیدی: همه چیز


نوشته شده توسط محمد حسین ساکت 84/12/5:: 11:20 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10      >