سلام
بعد از چند وقت چند شبه میخواهم چند شعر براتون بنویسم
شاعر :استاد حسین پناهی
مثل همیشه نظر فراموشتون نشه
خواب بودم من به خلوت،خواب خواب
فارغ از افسون اب و باد و خاک و افتاب
ماده ببری امد و بر هر دو چشمم لیس زد
من دویدم رو به صحرا
تا بپرسم راز خوابم را
لاله ای از دور بانگ هیس زد
ایستادم چشم در چشم سراب
خاک با بهت نگاهم طرح یک تندیس زد
....................
.............
شب ،شیرین،راه،دور ،مرگ،دست،ملخ،افق،چوب،اتش
تو چون دیگی نو در جهیزیه تاریخ میدرخشی
روز،تلخ،راه،دور،مرگ،سایه،دره،اسمان،اتش
و من چون اخرین اسکناس در جیب یک ملوان پیر مچاله ام
............
کلمات کلیدی: دکتر شریعتی
سلام
نوشته ای که میخوانید بر گرفته از کتاب فاطمه ،فاطمه است اثر دکتر شریعتی میباشد
تاریخ چاپ کتاب 1350/4/14می باشد
فاطمه ، فاطمه است
گریه ای که تعهد و آگاهی و شناختن محبوب و یا فهمیدن و یا حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد، کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان به کار می آید
فراموش نکنیم که یکی از اولین کسانی که بر سرگذشت حسین بزرگ گریست عمر سعد بود و نخستین کسی که بر این گونه گریه بر حسین ملامت کرد ، شخص زینب بزرگ
هیچ مذهبی و هیچ تاریخی و هیچ ملتی چنین خانواده ای ندارد، خانواده ای که در ان پدر علی است، مادر ، فاطمه و پسر، حسین ودختر،زینب.همگی در زیر یک سقف و یک عصر و یک خانواده.
و در عین حال به هیچ خانواده ای ، از جانب هیچ ملتی این همه عشق و اخلاص و و ایمان و شعر و خون نثار نشده است
اما این عشق ها عقیم مانده اند، این اشک ها، همچو بارانی که بر شوره زار ببارد،سبزه ای در این کویر نمی رویاند واین همه فداکاریها،سرمایه ها،آمادگی ها و تجمع ها و نیروهای انسانی و وقت ها و فرصت های عزیز نیرو بخش هدر میرود
مقصر کیست؟
دانشمند ،
که پابپای توده،مسئولیت خویش را انجام نمیدهد، او می بایست به توده آگاهی و شناخت و جهت میداد ، اما نداد
همه نبوغها و استعداد ها ی بزرگ ما به کار فلسفه، کلام،تصوف،فقه و اصول،ادبیات و معانی و بیان و بدیع و صرف و نحو مشغول شدند و از سالها تحقیق و تفکر و رنج علمی خویش،برای توده مردم-جز یک رساله عملیه در آداب طهارت و انواع نجاست و احکام حیض و نفاس و شکیات نماز -کاری نکردند
و رسالت حرف زدن با مردم و شناساندن اسلام را به کسانی واگذاشته اند که تنها به این دلیل مبلغ شده اند که استعداد آن را نداشته اند که مجتهد شوند!
در این میان انصاف دهید سرنوشت مردم چه میشود و سرگذشت مذهب
لازم نیست خیلی فکر کنید، نه،
فقط ببینید
این است که ملتی ایمان و عشق دارد و قران و نهج البلاغه دارد و علی و فاطمه دارد و حسین و زینب دارد و یک تاریخ سرخ دارد و سرنوشتش سیاه است
به چه وچه ها مشغولید؟
از چه سخن میگویید؟
در طول این سالها کو یک کتابی برای مردم تا بدانند که در این قران چیست؟ به جای این همه مدح و ثنا و شعر و تصنیف و نوحه و سینه در عشق مولا چرا زبان مرا در میان مردم بسته اید؟
اگر این مرد در عاشورا بر سر و تنش تیغ میکشد و به عشق حسین از شکنجه و درد خویش لذت میبرد و حسین را کج میشناسد و کربلا را بد میفهمد مقصر کیست؟
اگر این زن با تمام وجودش میگرید و یاد فاطمه و یاد زینب اتش به جانش می زند و عاشقانه جانش را می بخشد ، اما این دو را نمیشناسد و یه جمله از سخنانشان را نمیداند و یک خط از شرح حالشان را نخوانده و فقط فاطمه را در کنار در خانه اش ، و در لحظه ای که در به پهلویش میخورد به یاد می اورد و زینب را در لحظه ای که از خیمه به سراغ شهیدی بیرون می پرد ، و فقط از صبح عاشورا تا ظهر عاشورا از او خبر دارد و از عصر عاشورا دیگر برای همیشه گمش میکند. آگاهی او همینجا به پایان میرسد؟
و اگر فرد تحصیل کرده و روشن فکر قضاوتش این باشد که دین گریه و نوحه وعزا و مصیبت به چه کار آید؟ این همه شور و عشق و ناله وزاری ب رحسین و فاطمه و زینب از کار یک ملت اسیر عقب مانده که به آزادی و نفی ستم و شور آزادی محتاج است،چه گرهی میگشاید؟
محمد ، قران ،علی،فاطمه، حسن ، زینب،عدالت، امامت ، تقوی ، اجتهاد،جهاد،شکنجه،شهادت ، کربلا.....
پس چرا از این همه-که هرکدامش به تنهایی ملتی را زندگی و بیداری و حماسه میتواند ببخشد هیچکدامش اثری ندارد؟
پس مقصر کیست؟
در یک کلمه : عالم
شناحتن است که به انسان عشق و آگاهی میدهد وعلت اصلی تناقضهای مدام ما نشناختن است.
و این چنین است:فاطمه چهره ای که در پشت مدح ها وثنا و گریه ها و نوحه های همیشگی پیروانش ناشناخته مانده است
در جامعه ایران و در جامعه های اسلامی سه چهره از زن داریم:
یکی چهره زن سنتی است و یکی چهره زن متجدد و اروپایی ماآب
ویکی هم چهره فاطمه که هیچ شباهتی و یا وجه مشترکی با چهره ای به نام زن سنتی ندارد همانطور که مشترکاتی با زن مدرن
کلمات کلیدی: دکتر شریعتی
شعر من آینه تلخ غبارین مردی است
که تو را دل سوزین اندوهناک در خود هوار میکشد
و بسی هق هق که در خواب آدمستان منحوس نفسهایم پس مانده اشکها میشود
مرا این بود نی ، تو را این بود ای
کثیف رویایی که مرا در من میپیچد
به چشم هایم پوز خندی مه آلوده هدیه میدهی
وین سو ، آن سو نیستت
در خواب هم سخره گرفتنت آسان مینماید
وین عبث شوم بی پایان دست بر شانه ام دارد
لذت آه را در وجود رهاییم منعکس می کنم
وین چنین آه را نیز بی مقدمه اکنون هوار می کشم.
شاید که بشنوی
شاید
فقط شاید دوای درد های منست
تازه آن هم شاید.
کلمات کلیدی: دکتر شریعتی
قبل ازعیسی(ع)، قبل از محمد (ص)،قبل از علی(ع) آموزشگری امد که صلح را ،هو را، عدل را ، نه فقط در حرف ،که در عمل ودر محراب عشق ، با شهادت خویش به معشوق پیوست
قبل از همه اینان . کسی آمد که عملش ، دانشی بود که بی دانشی همگان را می آموخت و خود قبل ار همه ، هم در کلام و هم در عمل ندا میداد" می دانم که نمیدانم" شما یان نیز باید همین را بدانید تا که دانستن حقیقی که نایاب شده است ،یاب شود
سال 468 یا469 یا470 ق .م در آتن در محله آلو پس از قبیله الطیلیدیه ازمردی به نام سوفرونیکس که شغلش حجاری ، مجسمه سازی و پیکر تراشی بود وزنی به نام فاینورت از خانواده ای متوسط که گفته میشد ماما بوده است در روز تولد ارتیمس (خدای یونان قدیم) سقراط متولد شد . به قولی زندگی سقراط را باید از افلاطون که شاگرد سقراط بوده و زندگی سقراط معمولی ، شهروند اتنی را از گزنوفون دانست و اشارات صرف فلسفی را از زبان ارسطو (شاگرد افلاطون) شنید. گزنوفون در کتابی به نام خاطرات سقراطی در دفاع ازسقراط برمی آید . دیگرانی مثل برتراند راسل ،هگل . ویلهلم نیچه،کیرکه گارد ،گوتفرید مارتین ،کنفوسیوس و رازی در مورد سقراط نظر ها داده اند . سقراط پس از دوران کودکی به حجاری می پردازد و در این کار زبردست میشود. روح بزرگ سقراط تنها به تراشیدن سنگها و ساختن مجسمه ها قانع نبود . می خواست مجسمه ها روح یابند ،به چهره های ریائی حمله ور شوند . دنیای سقراط با دنیای بیرون کاملا در تضاد بود . او می خواست آزادی در خویش و دیگران ایجاد کند . او میدانست که خدایان ساخته اذهان به اصطلاح اندیشمندان ضد انسانها و اهریمن صفت است و برای سلطه گری و برده داری،وحشت و بارکشی و استبداد و استثمار و از همه بدتر استحمارمردم می باشد . گفته میشود که سقراط را یکی از افراد یا برخی اولین کسی میدانند که نظریه بقائ روح ،قبل و بعد از جسم را قبول داشته و معتقد بوده است. از همه مهمتر ، در ان زمان ، با وجود تعداد خدایان ، در اذهان حتی بزرگان ، سقراط کسی بود که به خدای واحد اعتقاد داشت.خوب.حالا میشود ان زمان را با قرن حاضر مقایسه کرد . سقراط2500 سال پیش روش استقرایی را به کار برد که هنوز در نگرش های گونه گون ، در مظاهر فرهنگ و تمدن بشری از اهم است . او با استنتاج سر و کار داشت ، که درآن زمان گامی فراتراز زمان بود . سقراط می گوید :"دیگران نمیدانند که نمیدانند، اما من می دانم که نمیدانم". انچه مهم می نماید آن است که افلاطون و فلسفه اش، ارسطو و فلسفه اش که هماره مورد توجه بوده و هست ، شاگردان مستقیم و غیر مستقیم سقراط بوده اند . شروع فلسفه از نظری با سقراط بوده است . افلاطون میگوید:"......سپاس خدا را که........ در عصر سقراط چشم به دنیا گشودم.
جرج جرداق میگوید :"در میان فرزندان آدم و حوا ، در تاریخ بشریت هیچکس مانند علی(ع)و سقراط (مقایسه یک مسیحی) در راه حق گام برنداشته اند ، از یک اجتماع نوین و نیازمندیهای تازه ای بودند که اصول فرسوده ای را در هم ریختند و بنیادی نو در انداختند .... در برابر اشرافیت و سرمایه پرستی و ظلم و قدرت های فاسد مقاومت و مبارزه کردند، هر یک بر انسانیت میراثی گرانبها به شمار میروند"
:برخی مفاهیم از نظر سقراط
خدا: ما خداوند یکتا را بر اثر پرستش اثار وی (مقصود ارباب انواع) فراموش نمیکنیم که تمامی این ارباب انواع صوری از یکتا و حروفی از نام یزدانند ،که بر صفحه طبیعت نقش شده اند . پرتوی از ذات بی همتا یند. این وجود لایزال با ابدیت و ازلیت همزمان و چون عالم لایتناهی بزرگ و چون ذات وعین وحدت تنهاست
عیسی:گوید بر اثر ازدواجی برتراز توصیف این حقیقت به ظهور نزدیک است.یک،دو،سه،چهار قرن دیگر در انتظار بمانید و انوار الهیش را که در بیابانها بر میخیزد . با پرتو لایزالش عالم را منور خواهد ساخت
روح:پس از مرگ به گفته سقراط روح می ماندو ان نوری مجهول نیست که از چراغ و ماده در این دنیای پست به وجود اید .بلکه جاودانی و دیر پاییست
عشق:سقراط عشق را رابطه موجودات فانی با خدا میداند . به همین جهت است که گویند جام شوکران را با عشق و ذره ذره می نوشید ،که گویی آب کوثری حیات بخش است .عشق حقیقی از نظر سقراط عشقی است متین و حکیمانه که موضوع ان نظم و زیباییست و نباید گذاشت جنون یا هر نوع افراط در این عشق حقیقی راه یابد
عقل:گوید کار عقل صلاح اندیشی است در امر زندگی که بسیاری از جمله انسانهای مستبد ،از نعمت آن محرومند
سیاست: او سیاست را هنرشاهانه میدانست که والاترین هنرهاست و لازمه اش عدل است
موسیقی:گوید موسیقی تا آن جا که محرم غیرت و شجاعت و سلامت نفس و آرامش روح است ،خوب است. او موسیقی را وسیله پرورش میداند. به مانند ورزش می پندارد
شهوات و آرزو:او گوید. آرزو و یا شهوات وسیله طلب نیازمندیهای بدن است،که باید با دو جز دیگر نفس ،یعنی عقل و غیرت در اعتدال باشد ،که در غیر این صورت یا به افراط و یا به تفریط کار را مختل کند
و در نهایت تعبیرش را از مرگ
مرگ:سقراط مرگ را رفتن در عالم نور میداندو به هیچ وجه نه ترس و نه هراس دارد.همانند قوی ای که هنگام مرگ،خوشترین اواز را میخواند،شاد است؛مرگ را خواب نمیداند، بلکه بیداری میداند. گوید مرگ .فنای محض نیست بلکه عبارت است از تبدل لباس روح. میگفت به جای گریه باید شاد باشید و عطر افشانی کنید
کلمات کلیدی: دکتر شریعتی
هنگامی که مهر شما را فرا می خواند، از پی اش بروید ، اگر چه راهش دشوار و ناهموار باشد
و چون بالهایش شما را در بر میگیرند، وا بدهید
اگر چه شمشیری در میان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند
چون با شما سخن میگوید او را باورکنید
اگر چه صدایش رو یاهای شما را بر هم زند ، چندان که باد شما باغ را ویران می کند
زیرا مهر در همان دمی که تاج بر سر شما میگذارد ،شما را مصلوب می کند همچنان که می پروراند ،هرس میکند
همچنان که از قامت شما بالا می رود و نازک ترین شاخه هاتان را که در افتاب می لرزند نوازش می کند ،
شما را مانند بافه های جو در بر می گیرد
شما را می کوبد تا برهنه کند
شما را میبیزد تا از خس جدا سازد
شما را می ساید تا سفید کند
شما را می وزد تا نرم شوید
و انگاه شما را به اتش مقدس خود میسپارد تا نان مقدس شوید ، بر خوان مقدس خداوند
مهر چیزی نمیدهد مگر خود را ،و چیزی نمیگیرد مگر خود را
مهر تصرف نمیکند و به تصرف در نمی اید
زیرا که مهر بر پایه مهر پایدار است
هنگامی که مهر می ورزید مگویید(( خدا در دل من است)) بگویید (( من در دل خدا هستم))
مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد
کلمات کلیدی: همه چیز، دکتر شریعتی
انگاه المیترا به سخن در امد و گفت در باره زنا شویی چه می گویی، ای استاد
و او در پاسخ گفت:
شما همراه زاده شدید و تا ابد همراه خواهید بود.
هنگامی که بالهای سفید مرگ روز هاتان را پریشان میکند همراه خواهید بود.
اری شما در خاطر خاموش خداوند نیز همراه خواهید بود،
اما در همراهی خود حد فاصل را نگه دارید
و بگذارید باد های اسمان در میان شما به رقص درایند.
به یکدیگر مهر بورزید اما از مهر بند مسازید.
بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما
جام یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید.
از نان خود به یکدیگر بدهید اما از یک گرده نان مخورید.
با هم بخوانید و بر قصید و شادی کنید، ولی یکدیگر را تنها بگذارید،
همانگونه که تار های ساز تنها هستند، با ان که از یک نغمه به ارتعاش در می ایند.
دل خود را به یکدیگر بدهید ، اما نه برای نگه داری
زیرا که تنها دست زندگی می تواند دل هایتان را نگه دارد.
در کنار یکدیگر بایستید اما نه تنگاتنگ:
زیرا که ستون های معبد دور از هم ایستاده اند،
و درخت بلوط و سرو در سایه یکدیگر نمی بالند.
کلمات کلیدی: همه چیز، دکتر شریعتی
خوشا مردن ،خوشا از عاشقی مردن
هر چه از عشق بگوییم کم وهر که از عشق بگوید باز هم کم
صمیمی تر:
از اعجاز عشق هر چه بگوییم ناگفته ها فراوان می ماند . به بهترین سخن فروزنده اسمان اعجاز عشق ماندگاری است. ماندگاری که سالها در قلبها، در زبانها می چرخد .
پر رنگ و پررنگ تر میشود. نه زن و مرد نه دختر و پسر نه پیر و جوان و بچه تر
همه در برابراعجاز عشق بی رنگند
اری !اعجاز عشق است که حسین به واقع در قلبها یکه تازی می کند به جرئت می گویم در هر قلبی . هر قلبی که ذره ای از معرفت و شناخت را دارا باشد
مبرهن است که با کوچکترین شناختی از حسین و یارانش سر تسلیم فرود می اورد
اری از حسین هر چه بگوییم کم و هر که از حسین بگوید باز هم کم
هدف،وچه زیباست هدف و چه زیبا تر رسیدن به هدف
زیباتر عشق به هدف و عشقبازی با هدف
هدف:رضایت خدا و رسول الله(ص)
اگر دین رسول خدا با کشته شدن من احیا میشود پس ای شمشیر ها مرا دریابید
چه زیبا ، با اندک تاملی می توان در یافت عشق چیست ، زندگی چیست ،هدف چیست
اری!
به جرئت کسی مثل حسین با مرگ عشقبازی نکرد
به جرئت سخت ترین لحظه و تلخ ترین جان ستاندن حضرت عزرائیل، جز این لحظه نبود
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
به جرئت اشک عزرائیل در صحرای کربلا خاک را دیوانه کرد
به قداست اشک عزرائیل جبرئیل هم انجا ،ناظر شهادت معصوم ترین ها بود
چه مظلومانه شوکران شهادت تمام وجودت را عطر اگین کرده بود
چه فروتنانه عشق را شرمنده خویش ساختی
چه زیبا نماز عشق در بیابان عشق بر معبود عشق جاری ساختی
چه خواهری ،چه خواهری
چه رسالتی سنگین تر از رسالت زینب
هیچ،
چه رشادتی بالاتر از رشادت ابوالفضل
هیچ،
چه شهامتی بالاتر از شهامت کر
هیچ ،و باز هم هیچ،هیچ هیچ
هیچ چیز یارای برابری با شما را ندارد
زیباترین ها، بهترین ها ، بالاترینها، چه گلچینانه جمع شده اند
در یک زمان ،در یک مکان
کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا
اری ،اری زندگی زیباست،زندگی اتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست
یک سوال:اگر حسین نبود؟ اگر عاشورا نبود؟ما که بودیم وکجا بودیم و چه می کردیم؟
کلمات کلیدی: دکتر شریعتی، زندگی