حکایتی از شیخ ابوالحسن خرقانی...
و گفت: ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما آتش است.
آتش نمی گذارد دستمان به خدا برسد!
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست.
دریا نمی گذارد دستمان به خدا برسد!
گاهی اما برای رسیدن به او ، نه طاعت به کار می آید و نه عبادت.
نه ذکر و نه دعا.
نه التماس و نه استغفار.
تنها بی باکی است که به کار می آید.
بی باکی عبور از آب و بی باکی گذشتن از آتش.
گذشتن از آتش اما نه به اُمید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم!
گذشتن از دریا اما نه به اُمید آنکه دریا شکافته شود و تو موسی!
آتش را به اُمید سوختن، گذشتن و دریا را به اُمید غرق شدن..
کلمات کلیدی:
سلام..
با اندکی گزیده نویسی...تقدیم:
ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت
یا ناله ی من در دل سنگت اثری داشت
یا شام فراقت ز پی خود سحری داشت
یا نرگس مخمور تو بر من نظری داشت
هر کس که تو را دید ز خود کرد فراموش
هر کس که لبت دید شد از غیر تو خاموش
ای کاش شبی بینمت از می شده مدهوش
رندانه کشم تا سحرت تنگ در اغوش
ای گل به خدا زندگی از بوی تو دارم
دل معتکف گوشه ی ابروی تو دارم
روز از همه عالم هوس کوی تو دارم شب با دل خود قصه ی گیسوی تو دارم
کلمات کلیدی:
گیرند همه روزه و من گیسویت.....جویـــنـد همه هلـــال و من ابـرویــت
از جمله این دوازده ماه تمــــام .....یک ماه مبارک است و آن هم رویــت
کلمات کلیدی:
اگر تو را میخواهم برای خودم ،خودخواهم و اگر تو را خواستم برای خودت، دوست دار تو
اگر میگویم بیا و دنیا رو زیبا کن دروغ گفته ام چون خودم برای زیبا شدن دنیا فقط و فقط نشسته ام
اگر میگویم اقا جمعه ای گذشت و تو نیامدی دروغ گفتم . راست ان است که از شنبه برای امدنت دوباره دعا کنم
اگر از ظلم و فساد زمانه شکوه میکنم ، نه تو را شناخته ام و نه نشانه های امدنت را
اگر خوب اشک میریزم باور مکن . نمیدانم که چرا خوف از خدا را خوب یاد گرفته ام و امید به او را نه
اگر راست میگویم باید به هر جمعه امدنت ایمان داشته باشم و نه شک .
نمیدانم چرا این روزها همه از تو میخواهند گفتن و از تو خواستن، تا میلادت ،وقتی گذشت همه گفتن ها تمام میشود؟.چرا؟
نمیدونم این همه به خود دروغ گفتن .تزویر . ریا بسنده مان نیست؟
اگر چه میگذرد این لحظههای مست عشق..... اری چشیدن شراب انتظار تو نوشین تر
کلمات کلیدی:
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارهام
میچرخم و میچرخونم ? سیارهام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونهی نشکفته رو? رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟
تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر میخواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه
چشمای من آهن انجیر شدن
حلقهای از حلقهی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
سلام. از بالا بلندان ایرانی شیخ بوالحسن خرقانی اورده اند:
هاتفی از ایزد بر وی پیام اورد: ای شیخ همی خواهی بر طبل رسواییت کوبم و در اندک زمانی از اوج به زیر اورم تورا.
شیخ نگریست و گفت بگو :
خواهی که از بسیاری رحمتت بر مردمان گفتن که دگر کس پرستشت نکند
کلمات کلیدی: