درد عشقي کشيده ام که مپرسسوز هجري چشيده ام که مپرسگشته ام در جهان و آخر کاردلبري برگزيده ام که مپرسآنچنان در هواي خاک درشميرود آب ديده ام که مپرسمن به گوش خود از دهانش دوشسخناني شنيده ام که مپرسسوي من لب چه ميگزي که مگويلب لعلي گزيدهام که مپرسبي تو در کلبه گدايي خويشرنجهايي کشيده ام که مپرسهمچو حافظ غريب در ره عشقرنجهايي کشيده ام که مپرس
مهدي جانتو چنان زيباييکه تنها سزاوار قلبهايي هستيکه از مهر بي پايانآکنده اندچنان مقدسي که پيش از ورود عشقتبه حريم هر قلبيتنها خودتتنها جناب مقدس خودت مي تواند آن را تطهير کنداي گل ناز فاطمهاي راز نوراني خاتمهنامت را مي ستاييمچنان که از شعله هاي فروزان عشقمي سِزدچنان که از تلألوء تکان دهنده مهرسِزاستفداي نام و نگاهت
ليلايي باشيد
يا علي